دومین سفر


فرزندان یعقوب مقدمه حرکت به مصر را فراهم کرده و بارها را بستند و بنیامین را نیز آماده مسافرت کرده و براى خداحافظى نزد پدر آمدند.
حضرت یعقوب که صرف نظر از تجربه زندگى از منبع وحى اللهى نیز برخوردار است . و با عالم غیب نیز ارتباطى دارد، در این جا سفارشى دیگر به فرزندان خود کرد و فرمود:
اى فرزندان من ، از یک دروازده وارد شهر مصر نشوید و از دروازه هاى مختلف وارد شوید و البته من نمى توان در برابر خداوند کارى براى شما انجام دهم و جلو قضاى الهى را با این تدبیر بگیرم که حکم و فرمان تنها براى خدا است و من بر او توکل کنم و همه توکل کنندگان باید بر او توکل کنند

رضایت یعقوب را جلب کردند


یعقوب که مى بیند خانواده اش نیازمند به آذوقه و غله است و آن نیز با مسافرت فرزندانش به مصر تهیه شود، چاره اى ندارد جز این که به رفتن بنیامین راضى شود؛ اما چون فرزندانش سابقه خوبى ندارند، از آنها پیمان محکمى گرفت تا از بنیامین محافظت و نگهبانى کرده و او را نزد وى بازگردانند، مگر آن مشکلى پیش آید که حل آن از عهده آنان خارج باشد و کار از دستشان بیرون رود.
شاید علت این که سابقه بد آنان را در مورد نگهدارى از یوسف و آن داستان تلخ و ناراحت کنند را به رخشان کشید، براى همین بود که آنها را وادار کند تا مراقبت بیشترى در محافظت از بنیامین کند.
به هر صورت یعقوب رو به آنان کرده فرمود
من او را براى شما نمى فرستم تا آن که وثیقه اى از خدا نزد من آورید (و تعهد خدایى به من بسپارید) که او را به من بازگردانید، مگر آن که گرفتار (حادثه اى ) شوید چون پسران تعهد خود را سپردند یعقوب موافقت کرده و گفت : خدا درباره آن چه مى گوییم شاهد و وکیل است (102)
از این رو مشکل حل شد و پسران توانستند موافقت پدر را براى بردن بنیامین جلب کنند، خوشحال شده و آماده سفر شدند، در برخى از روایت ها فاصله سفر اول با سفر دوم را شش ماه ذکر کرده اند.

فرزندان یعقوب در حضور پدر


پسران یعقوب از مصر به سوى کنعان حرکت کردند و پس از گذشت چند روز به فلسطین وارد شده و خاندان یعقوب را از انتظار بیرون آوردند، ولى آن چه مسلم است اینان در طول راه احسان و نیکوکارى و کرم عزیز مصر پیش خود سخن گفته و آماده شدند تا هر چه زودتر وسایل سفر دوم را فراهم کرده و براى تهیه آذوقه بیشترى دوباره به مصر سفر کنند و شاید در همان ساعات نخست ورود، نزد پدر رفته و از پذیرایى گرم و نیکى هاى پادشاه مصر برایش داستان گفتند.
طبرسى نقل کرده که وقتى فرزندان یعقوب بازگشتند، به پدر گفتند: پدر جانت ما از نزد بزرگ ترین پادشاهان مى آییم و کسى که در علم و حکمت و خشوع و متانت و وقار مانند وى یافت نمى شود و اگر شبیهى براى شما در میان مردم باشد، همانا او خواهد بود. (97)
شاید جهت دیگرى نیز در کار بوده که آنها را وادار کرد تا هر چه بیشتر از فضل و کرم عزیز مصر براى پدر تعریف کنند و صفت هاى پسندیده او را نزد یعقوب باز گویند، و آن جهت همان وعده اى بود که به عزیز مصر داده بودند که این بار به هر ترتیبى شده ، بنیامین را از پدر بازگیرند و به مصر ببرند و به راستى این کار براى آنها بسیار دشوار است و از طرفى یعقوب با بنیامین مانوس بود و به سختى حاضر مى شد او را از خود جدا کند و از سوى دیگر برادران از روزى که با یوسف آن رفتار را کردند، به کلى پیش پدر بد سابقه شده و اعتمادش را از خود سلب کرده بودند و مى دانستند که راضى کردن یعقوب براى این کار امرى بس مشکل و دشوار است .
وضع خشک سالى و قحطى هم چنان ادامه داشت و هر روز که بر خاندان یعقوب مى گذشت ، احتیاج بیشترى به غله و آذوقه پیدا مى کردند و با وضعى که اینها در مصر دیده بودند، باید هر چه زودتر سفر به مصر بکنند و حتى المقدور آذوقه بیشترى را تهیه کنند و غله فراوانى براى خانواده یعقوب بیاورند.
از این رو همان روزهاى اول ورود، زمزمه مراجعت به مصر و بردن بنیامین را در این سفر شروع کرده و مطابق نقل قرآن کریم چنین گفتند:
پدر جان ما دیگر از پیمانه و گرفتن آذوقه ممنوع شده ایم (98) و به ما گفته اند که اگر این سفر بنیامین را همراه خود نبریم ، به ما آذوقه ندهند و به طور کلى به کشور مصر و نزد عزیز نرویم . با این وضع برادران را همراه ما بفرست تا پیمانه آذوقه بگیریم (99) و تقاضایمان را براى گرفتن غله قبول کنند و در این سالهاى سخت از قحطى رهایى یابیم .
به دنبال این درخواست چون مى دانستند که یعقوب در این باره اطمینانى به آنها ندارد، این جمله را هم اضافه کردند و گفتند:
ما به طور حتم از وى محافظت و نگهدارى مى کنیم .
یعقوب در محذور سختى گرفتار شده بود، از طرفى مى دید براى تهیه آذوقه ناچار است پسران خود را دوباره به مصر بفرستد و از سوى دیگر بدون فرستادن بنیامین آذوقه اى به آنان نمى دهند و نیز اطمینان به آنها ندارد که وى را همراهشان بفرستد و خاطره تلخ فرستادن یوسف برادر مادرى بنیامین را همراه برادران از یاد نبرده بود. در اینجا شاید تاملى کرد و سپس ‍ گفت :
آیا همانطور که درباره برادرش یوسف به شما اعتماد کردم ، درباره او نیز همان گونه به شما اعتماد کنم ؟ آیا مى توانم با این سخنانتان به وى مطمئن باشم ؟ مگر شما نبودید که یوسف را از من گرفتید و تعهد دادید که از وى محافظت مى کنید، اما شبانه آمدید و به دروغ اظهار کردید که او را گرگ خورده است ؟ با این سابقه بدى که دارید، چگونه مى توانم درباره برادرش ‍ بنیامین به شما اعتماد کنم ؟
یعقوب این جمله را که حکایت از بى اعتمادى خود به فرزندان و علاقه شدید به یوسف گم شده اش مى کرد اظهار داشت به دنبال آن توکل اعتمادش را درباره نگهبانى و لطف و مهر خداى تعالى بیان داشته ، فرمود:
اما خدا بهترین نگهبان و مهربان ترین مهربانان است (100)
یعنى به قول شما اعتمادى نیست ، اما به نگهبانى و حفاظت خداى تعالى اعتماد و اطمینان دارم و او در هر حال مرا مورد مهر و لطف خود قرار خواهد داد.
هدف یعقوب از ذکر این جمله یا اعتماد به خداى تعالى در مورد فرستادن بنیامین با آنان بود، یا منظورش این بود که در مورد یوسف گم شده ام به خدا اعتماد دارم و مى دانم که او را روزى به من باز مى گرداند و خدا نسبت به من مهربان است .
چیزى که در این میان موجب شد تا فرزندان یعقوب براى بردن بنیامین اصرار کنند و بهانه اى به دستشان داد تا دوباره نزد پدر آمده و تقاضاى خود را تکرار کنند، این بود که چون بارهاى خود را گشودند، مشاهده کردند کالاهایشان را میان بارشان گذارده اند و به آنان بازگردانده اند، از این رو نزد پدر آمده و این گونه آغاز سخن کرده گفتند:
پدر جان ما دیگر چه مى خواهیم (یا دیگر ما چیزى نمى خواهیم ) زیرا این کالاهایمان است که به ما بازگردانده اند و ما دوباره مى رویم و براى خانواده خود آذوقه تهیه مى کنیم و برادرمان را نیز در کمال مراقبت حفظ مى کنیم و بدین وسیله بار شترى دیگر به بارهاى خود مى افزاییم که این اندک است (101) و یک باز شتر غله اضافى نیز براى زندگیمان در این قحط سالى کمک خوبى است .