خواب شاه و نجات یوسف از زندان

 
سالهایى که مقدر شده بود تا فرزند پاک دامن یعقوب در زندان بماند، با تلخى و ناکامى سپرى شد و دوران آزادى از زندان و عظمت یوسف فرا رسید، خواب هولناکى که شاه دید و حکایت از آینده تاریک براى مرد مصر مى کرد، سبب شد تا همان جوان آزاده شده از زندان - که به شغل ساقى گرى شاه گمارده شده بود - به یاد یوسف بیفتد و نامش به عنوان یک دانشمند خردمند که خواب هاى مهم را تعبیر مى کند و از آینده خبر مى دهد، نزد شاه ببرد و وسیله آزادى و فرمانروایى او در کشور پهناور مصر فراهم گردد.
خوابى که شاه مصر دیده چنین بود که گفت : من در خواب دیدم هفت گاو چاق که هفت گاو لاغر آنها را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک دیدم (71) وى براى تعبیر آن جمعى از کاهنان و معبران را خواست و خواب را برایشان نقل کرد و تعبیرش را جویا شد!
کاهنان و معبران سرشان را به زیر انداخته و به فکر فرو رفتند، ولى فکرشان به جایى نرسید و همگى در پاسخ شاه گفتند:
اینها خواب هاى پریشان و آشفته است و ما تعبیر خواب هاى آشفته را نمى دانیم (72)
آنان به سبب غرورى که داشتند، حاضر نشدند به جهل خود درباره تعبیر این خواب عجیب اعتراف کنند و آن را در زمره خواب هاى آشفته و بى تعبیر قرار داده و سپس گفتند: ما به این گونه خواب هاى آشفته و پریشانى که معمول افکار پریشان پیش از خواب است ، آگاه و دانا نیستیم .
در این جا بود که ناگهان ساقى شاه به یاد رفیق خردمند و عالم زندانى اش ‍ افتاد و به نظرش آمد که چگونه آن جوان دانشمند و حکیم خواب او و رفیقش را تعبیر کرد و همه چیز مطابق تعبیر وى واقع گردید، لذا بى درنگ رو به شاه کرد و گفت :
من تعبیر این خواب را به شما خبر مى دهم (73)به شرطى که مرا نزد دوست زندانیم بفرستید تا از وى جویاى تعبیر آن شوم و هر چه او گفت به شما خبر دهم ، زیرا او مرد خردمندى است که تعبیر خواب را به خوبى مى داند.
شاه مصر که سخن معبران نگرانى و پریشانیش را برطرف نکرده بود و هم چنان درباره آن خواب هولناک فکر مى کرد، از این پیشنهاد استقبال کرده و ساقى را به زندانى نزد آن جوان دانشمند زندانى فرستاد.
یوسف مانند هر روز به دل جویى از زندانیان و رسیدگى به وضع رفیقان محبوس و گرفتار خود سرگرم بود، که ناگهان به او خبر دادند آماده دیدار ساقى مخصوص شاه باشد که از دربار آمده است . سپس یوسف متوجه شد همان رفیق زندانى اش است که در وقت خداحافظى و آزادى اش ، یوسف از وى آن درخواست مشروع را کرده بود نزد وى آمد و بى صبرى از یوسف مى خواست تا سوالش را مى خواست تا سوالش را پاسخ گوید.
فرزند بزرگوار یعقوب آمادگى خود را براى شنیدن سخنانش به وى ابلاغ فرمود و ساقى لب گشوده و گفت :
اى یوسف عزیز و اى مرد(74) راستگوى بزرگوارى که هر چه مى گویى راست و درست است ، تو تعبیر این خواب را به ما خبر ده که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده دیگر (75) و تعبیر آن را بگو شاید من نزد مردم یعنى نزد بزرگان و دانشمندان و سایر مردم که مى خواهند از تعبیر این خواب عجیب آگاه شوند، بازگردم و آنها نیز از تعبیر آن آگاه شوند و از مقام علمى و دانش سرشارى که تو دارى مطلع گردند و عظمت تو ایشان مکشوف شود.
سخن ساقى تمام شد و همان طور که انتظار مى رفت ، حضرت یوسف بدون آن که سخنى از بى وفایى اش به میان آورد که چند سال یوسف را فراموش کرد و شرط رفاقت را به جاى نیاورده بود با بزرگوارى و جوانمردى و روى بازى که حکایت از اصالت خانوادگى و مقام نبوتش مى نمود، شروع به تعبیر خواب کرد و چنین فرمود:
هفت سال فراخى و پر آبى در پیش ‍ دارید طبق عادتى که دارید یا از روى جدیت و کوشش بیشتر باید زراعت و کشت کنید به دنبال آن هفت سال قطحى در پیش است . در این هفت سال فراخى بجز اندکى که براى سد جوع لازم دارید، مابقى ران را هرچه درو کردید (76) و تمام محصولى را که برداشت کردید همه را در همان خوشه اش انبار کنید و فقط به مقدارى که براى خوراک خود مصرف دارید بردارید و بقیه را همان طور که گفتم ذخیره و انبار کنید تا در سال هاى قحطى از آن استفاده کنید و چون هفت سال قحطى و سختى پیش ‍ آمد، آن چه را در این هفت سال ذخیره کرده اید بخورید و تا آن سالها نیز بگذرد و به دنبالش سال فراخى پیش آید و اوضاع به حال عادى برگردد.
این تعبیر، گذشته از این که حکایت از کمال علم و دانش تعبیر کننده آن مى کرد، معرف شخصیت علمى دانشمندى بود که سالها در کنج زندان به سر مى برد و کسى از مقامش آگاه نبود. از این بالاتر آن که این تعبیر، پیش ‍ بینى مهمى را براى نجات ملت مصر از قحطى دربرداشت که خواه و ناخواه شاه و درباریان و دانشمندان مصر را به فکر وامى داشت تا از روى احتیاط، هم که شده براى آینده دشوار و سختى که در پیش دارند و تدبیرى به کار برند و علاج واقعه را قبل از وقوع بکنند.

در خواب یوسف از رفیق زندانى

 پرونده آن دو رفیق زندانى بررسى شد: یکى تبرئه و دیگرى محکوم به اعدام گردید. ماموران براى بیرون بردن آنان وارد زندان شدند، آن دو براى خداحافظى نزد دوست خردمند و دانشمند خود یوسف صدیق آمدند، یوسف به آن یکى که مى دانست تبرئه و آزاد مى شود گفت : مرا نزد آقا و سرپرست خود یاد کن (70) و احوالم را به او گزارش بده و تا بى گناهیم را بداند، شاید بدین طریق وسیله آزادى مرا از زندان فراهم سازد!
پر واضح است که این درخواست منافاتى با مقام توکل و تسلیم یوسف به خداى تعالى نداشت و این که برخى خواسته اند عمل یوسف را بر غفلتش ‍ از یاد خدا حمل کنند و لغزشى برایش فرض کنند و آیه شریف را نیز به همین گونه تفسیر کرده اند، بى مورد است و روایت هاى نیز که بدان استشهاد نموده اند، چندان اعتبارى ندارد؛ بلکه به گفته برخى از استادان بزرگوار مخالف با نص قرآن کریم بوده و مورد اعتماد نیست و معناى آیه شریفه
فاءنساه الشیطان ذکر ربه نیز این است که شیطان از یاد آن - جوان آزاد شده برده بود یوسف را نزد شاه یادآورى کند و جوابش را بده بگوید، نه آن که شیطان خدا را از یاد یوسف برد .
بارى یوسف از وى خواست که نامش را نزد شاه ببرد و اوضاعش را بازگو کند، اما از آنجا که انسان فراموش کار است ، همین که جوان دربارى تبرئه و آزاد شد، از خوشحالى و یا گرفتارى یوسف را از یاد برد و گزارش حال او را به شاه نداد و در نتیجه یوسف عزیز بدون جرم و گناه چند سال دیگر در زندان ماند، که بسیارى از مفسران آن را هفت سال ذکر کرده اند.

(دستور خاتم انبیا (ص )بدخترش فاطمه زهرا (ع )قبل از خواب )


عن فاطمه الزهرا صلوات الله علیها قالت : دخل على رسول الله صلى الله علیه و آله و قد افترشت فراشى للنوم فقال یا فاطمه لا تنامى الا و قد عملت اربعته : ختمت القرآن و جعلت الانبیاء شفعائک و ارضیت المومنین عن نفسک و حجبت و اعتمرت : قال هذا و اخذ فى الصلاه فصبرت حتى اتم صلاته : قلت یا رسول الله امرت باربعته لا اقدر علیها فى هذا الحال فتبسم صلى الله علیه و قال اذا قراءت قل هو الله احد ثلاث مرات فکانک ختمت القرآن و اذا صلیت على و على الانبیاء قبلى کنا شفعانک یوم القیامته و اذا استغفرت للمومنین رضوا کلهم عنک و اذا قلت سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا لله اکبر فقد حججت و اعتمرت : از (خلاصه الاذکار):

ادامه مطلب ...