کودک حقیقت بین

خداوند پیغمبر را مامور نمود تا خویشاوندانش را به آیین خودبخواند.
پـیامبر(ص ) به على بن ابى طالب که آن روز هنوز به سن بلوغ نرسیده بود, دستور داد که غذایى آمـاده کـنـد, سـپـس چهل وپنج نفر ازسران بنى هاشم را دعوت نمود تا در ضمن پذیرایى از آنها, رازنهفته اش را آشکار سازد, ولى متاسفانه پس از صرف غذا, پیش از آن که سخنى بگوید, ابولهب بـا سـخـنـان سـبـک و بـى اساس خود, آمادگى مجلس را براى طرح موضوع رسالت از بین برد.
پیامبر(ص ) مصلحت را در آن دید که طرح موضوع را به روز بعد موکول سازد.
روز بـعد نیز برنامه خود را تکرار کرد و با ترتیب دادن ضیافتى دیگر, پس از صرف غذا, رو به سران قـوم نـمـود و سـخـن خـود را بـاسـتایش خدا و اعتراف به وحدانیت وى آغاز کرد و فرمود: هیچ کـس بـراى کسان خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام نیاورده است .
من براى شما خیر دنیا و آخرت آورده ام .
کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود تا برادر و وصى و جانشینم میان شما باشد.
سـکـوتـى سنگین مجلس را فراگرفت .
یک مرتبه على (ع ) سکوت رادر هم شکست , برخاست و با لحنى قاطع عرض کرد: اى پیامبر خدا,من آماده پشتیبانى از شما هستم .
پـیـامـبـر دستور داد تا وى بنشیند و سپس گفتار خود را تا سه بارتکرار نمود که هر بار کسى جز عـلـى (ع ) پـاسخ نگفت .
آن گاه پیامبر(ص )رو به خویشاوندان خود نمود و گفت : اى مردم , این جوان , برادرووصى و جانشین من است میان شما.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد