در حضور عزیز مصر

 یوسف در جاى گاه مخصوص نشسته و پسران یعقوب وارد مجلس شدند و احترام هاى لازم را به جاى آوردند و در جاى خود نشستند. درست روشن نیست که هنگام ورود به آن مجالس چه مطالبى عنوان شد و چه سخنانى رد و بدل گردید. به طور معمول در ابتدا برادران یوسف از الطاف گذشته عزیز مصر تشکر کرده و سپس برادر کوچک خود را - که قول داده بودند در این سفر با خود بیاورند معرفى کردند، یوسف نیز از وضع پدر و خاندانشان سوال هاى کرده و تحقیقى را به عمل آورد.
قرآن کریم این ماجرا را به طور اجمال چنین بیان مى کند:
چون بر یوسف درآمدند، برادر خود بنیامین را پیش خود برده به وى گفت : من برادر تو هستم و از آن چه اینها مى کردند غمگین مباش (107)
بعضى از مورخان نوشته اند یوسف که پس از سالها دورى و فراق ، اکنون چشمش به برادر مادریش بنیامین افتاد. پس از گفت و گوى مختصرى که با برادران دیگر کرد، نتوانست اضطراب و دگرگونى خود را تحمل کند، لذا برخاست و به اندرون رفت و پس از آن که مقدارى گریه کرد، بنیامین را طلبید و خود را معرفى کرد. (108)
در حدیثى که صدوق از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده است آمده است که یوسف در آن مجلس از بنیامین سراغ پدرش را گرفت و او داستان پیرى زودرس و سفیدى چشم پدر را که بر اثر دورى و فراق یوسف به آن مبتلا شده بود، شرح داد و در این وقت بود که بغض گلوى یوسف را گرفت و نتوانست خوددارى کند. از این رو برخاسته ، به اندرون رفت و ساعتى گریست ، سپس نزد آنها برگشته و دستور غذا داد. پس از این که خوان هاى غذا را آوردند، گفت : هر یک از شما با برادر مادرى خود بر سر یک خوان طعام بنشیند.
پسران یعقوب به ترتیب هر دو نفر بر سر یک خوان نشستند، فقط بنیامین بود که تنها ماند.
یوسف از او پرسید:
چرا نمى نشینى ؟
- دستور شما این بود که هر یک با برادر مادریش سر یک خوان بنشینید و من میان ایشان برادر مادرى ندارم .
مگر تو برادر مادرى نداشتى ؟
چرا داشتم .
پس چه شد؟
اینان مى گویند گرگ او را دریده ؟
تو در فراقش چه اندازه اندوهناکى ؟
به این مقدار که خدا یازده پسر به من داد و من نام هر یک از آنان را از اسم او گرفته و نام نهاده ام .
با این وصف تو اساسا تو چگونه پیش زنان رفت و لذت فرزند بردى ؟
من پدر صالحى دارم ، او به من گفت ازدواج کن شاید خداوند به تو فرزندى بدهد و زمین به تسبیح او سنگین گردد.
اکنون بیا و در کنار من بر سر خوان غذا بنشین .
برادران که این واقعه را دیدند، گفتند: به راستى خداوند یوسف و برادرانش ‍ را بر ما برترى داده تا جایى که فرمانرواى مصر را بر سر خوان خود مى نشاند.
در این جا بود که یوسف خود را به بنیامین معرفى کرد (109) و گفت :
من برادر تو هستم و از آنچه اینها مى کردند، غمگین مباش (110)
بعید نیست موضوع معرفى کردن یوسف به برادرش بنیامین پنهانى انجام شده باشد، نه در حضور برادران . چنان که بعد از مورخان نیز بدان تصریح کرده اند و شاید از جمله
اوى الیه اخاه که در قرآن کریم آمده است ، نیز این مطلب استنباط مى شود.
به هر صورت پس از این که یوسف خود را به بنیامین معرفى کرد، شرح حال خود را براى برادر باز گفت و بلاها و سختى هاى که تا به آن روز کشیده بود، به اطلاعش رسانید و سپس خواست تا تدبیرى بیندیشد و او را نزد خود نگه دارد، تا از دیدار او بهره بیشترى ببرد. شاید پس از این ماجرا خود بنیامین موضوع توقف و ماندن در مصر را پیشنهاد کرده که یوسف نیز پذیرفته و درصدد پیدا کردن راهى براى این کار برآمده است ، به گونه اى که برادران مطلع نشده و در ضمن ناچار به موافقت با این پیشنهاد نیز بشوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد