در بیابان وسیع و پهناورى ، مسافرى راه را گم کرد، نیرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در همیانش بود و آن همیان را به کمر بسته بود، بسیار تلاش کرد تا راه پیدا کند، ولى به جایى نبرد و سرانجام با دشوارى به هلاکت رسید.
در این هنگام گروهى مسافر به آنجا رسیدند و جنازه او را دیدند که چند درهم پول در برابرش ریخته شده است ، و بر روى خاک چنین نوشته شده بود.
گر همه زر جعفرى دارد |
مرد بى توشه برنگیرد کام |
در بیابان فقیر سوخته را |
شلغم پخته به که نقره خام (260) |
(به این ترتیب ، ارزش اشیا بستگى به نیاز آنها دارد.)