آب گوارا از زیبایى دل آرا

به خاطر دارم ، در دوران جوانى از محلى مى گذشتم ، تیرماه بود و هوا بسیار گرم ، به طورى که داغى آن ، دهان را مى خشکانید و باد داغش مغز استخوان را مى جوشانید، به حکم ناتوانى آدمى ، نتوانستم در برابر تابش ‍ آفتاب نیم روز طاقت بیاورم ، به سایه دیوارى پناه بردم و در انتظار آن بودم که کسى به سراغم آید، و با آب سردى ، داغى هواى گرم تابستان را از من بزداید، ناگاه دیدم در میان تاریکى دالان خانه اى به نور جمال زیبارویى روشن شد. آن زیباروى بقدرى خوشروى بود که بیان از وصف زیبایى او ناتوان است ، همانند آنکه در دل شب تاریک چهره صبح روشن آشکار شود، یا آب زندگى جاوید، از تاریکیها، رخ نشان دهد، دیدم در دست او ظرف آب برف و خنک است که شکر در آن ریخته اند، و شربتى گوارا از چکیده گیاهان خوشبو، آمیخته با گلاب پرعطر، یا آمیخته به چکیده چند قطره از گل رویش بر آن درست کرده اند، به هر حال آن نوشابه شیرین و گوارا را از دست زیبایش گرفتم و نوشیدم و زندگى را از تو یافتم .

خرم آن فرخنده طالع را که چشم

 

بر چنین روى اوفتد هر بامداد

 

مست بیدار گردد نیم شب

 

مست ساقى روز محشر بامداد(360)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد