تلخ و شیرین

 

خواجه‏اى غلامش را میوه‏اى داد . غلام میوه را گرفت و با رغبت تمام مى‏خورد. خواجه، خوردن غلام را مى‏دید و پیش خود گفت: ((کاشکى نیمه‏اى از آن میوه را خود مى‏خوردم . بدین رغبت و خوشى که غلام، میوه را مى‏خورد، باید که شیرین و مرغوب باشد .)) پس به غلام گفت: (( یک نیمه از آن به من ده که بس خوش مى‏خورى .))
غلام نیمه‏اى از آن میوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن میوه خورد، آن را بسیار تلخ یافت . روى در هم کشید و غلام را عتاب کرد که چنین میوه‏اى را بدین تلخى، چون خوش مى‏خورى . غلام گفت:
((اى خواجه!بس میوه شیرین که از دست تو گرفته‏ام و خورده‏ام . اکنون که میوه‏اى تلخ از دست تو به من رسیده است، چگونه روى در هم کشم و باز پس دهم که شرط جوانمردى و بندگى این نیست . صبر بر این تلخى اندک، سپاس شیرینى‏هاى بسیارى است که از تو دیده‏ام و خواهم دید.)) - برگرفته از: ابوحیان توحیدى، کتاب الامتاع و المؤانسة، طبع مصر، ج 2، ص 121، به نقل از فروزانفر، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 55 . ?
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد