یکى، در پیش بزرگى از فقر خود شکایت مىکرد و سخت مىنالید . گفت: خواهى که ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ گفت: البته که نه . دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمىکنم. گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مىکنى؟ گفت: نه . گفت: گوش ودست و پاى خود را چطور؟ گفت: هرگز . گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است . باز شکایت دارى و گله مىکنى؟!بلکه تو حاضر نخواهى بود که حال خویش را با حال بسیارى از مردمان عوض کنى و خود را خوشتر و خوش بختتر از بسیارى از انسانهاى اطراف خود مىبینى . پس آنچه تو را دادهاند، بسى بیشتر از آن است که دیگران را دادهاند و تو هنوز شکر این همه را به جاى نیاورده، خواهان نعمت بیشترى هستى!- برگرفته از: غزالى، کیمیاى سعادت، ج 2، ص 380 .
ابوالفضل
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1387 ساعت 12:04 ق.ظ