روزى زنبورى به مورى رسید . او را دید که دانه گندم به خانه مىبرد مردمان پاى بر او مىنهادند و او جراحت مىرساندند. زنبور، آن مور را گفت که این چه سختى و مشقت است که تو براى دانهاى بر خود تحمیل مىکنى؟ براى دانهاى کوچک و بىارزش، چندین خوارى و دشوارى مىکشى . بیا تا ببینى که من چگونه آسان مىخورم بىاین که مشقتى کشم و رنجى برم. پس مور را به دکان قصابى برد . گوشتها آویخته بودند . زنبور از هوا درآمد و بر تکهاى گوشت نشست و سیر خورد و پارهاى نیز برگرفت تا ببرد. ناگهان قصاب سر رسید و کاردى بر گوشت زد و زنبور را که بر آن جا نشسته بود، به دو نیم کرد و بینداخت . زنبور بر زمین افتاد . آن مور بر سر زنبور آمد و پایش را گرفت و مىکشید و مىگفت: (( هر که آن جا نشیند که خواهد، چنانش کشند که نخواهد. ))- اسرار التوحید، ص 289، با کمى تغییر در الفاظ.?
ابوالفضل
دوشنبه 31 تیرماه سال 1387 ساعت 12:06 ق.ظ