هدیه‏هاى خنده آور

-

نعیمان انصارى، مزاح بسیار مى‏کرد . وى را عادت بود که هرگاه در مدینه میوه تازه‏اى مى‏آوردند، آن را گرفته، نزد رسول الله مى‏آورد و مى‏گفت: (( این هدیه است .)) آن گاه چون فروشنده، بهاى میوه‏اش را مى‏خواست، او را نزد رسول الله مى‏آورد و مى‏گفت: ((ایشان، میوه تو را خوردند . بها از ایشان طلب کن . ))
رسول (ص) مى‏خندید و بهاى میوه مى‏داد . پس به وى مى‏فرمود:
(( اگر بهاى میوه نمى‏دهى، چرا مى‏آورى؟ ))
مى‏گفت:
(( درهم و دینار ندارم؛ اما نمى‏خواهم میوه نوبر را کسى پیش از تو خورد . )) - برگرفته از: غزالى، کیمیاى سعادت، ج 2، ص 78 .

- سخن چینان، بخوانند

 

در بنى اسرائیل، قحطى افتاد . مردم چاره‏اى ندیدند جز آن که به خداى رو آورند و باران از او خواهند . چندین بار نماز باران خواندند و از خدا باران خواستند؛ اما هیچ ابرى در آسمان پدیدار نشد . موسى (ع) علت را از خداوند پرسید . وحى آمد که اى موسى!در میان شما، سخن چینى است که دعاى شما را باطل مى‏کند و تا او در میان شما است، دعایتان را اجابت نکنم.
موسى (ع) گفت: بار خدایا!او را به ما بشناسان تا از میان خویش، بیرون افکنیم . باز وحى آمد:اى موسى!من دشمن سخن چینى هستم، آن گاه خود سخن چینى کنم و عیب کس را با تو بگویم!؟ موسى گفت: پس تکلیف چیست؟ وحى آمد که همه توبه کنند و نمام نباشند . چون همه از سخن‏
- نمام: سخن چین. ? چینى توبه کردند، خداوند باران فرستاد . - بر ساخته از: کیمیاى سعادت، ج 2، ص 99 98