-
نعیمان انصارى، مزاح بسیار مىکرد . وى را عادت بود که هرگاه در مدینه میوه تازهاى مىآوردند، آن را گرفته، نزد رسول الله مىآورد و مىگفت: (( این هدیه است .)) آن گاه چون فروشنده، بهاى میوهاش را مىخواست، او را نزد رسول الله مىآورد و مىگفت: ((ایشان، میوه تو را خوردند . بها از ایشان طلب کن . ))
رسول (ص) مىخندید و بهاى میوه مىداد . پس به وى مىفرمود: (( اگر بهاى میوه نمىدهى، چرا مىآورى؟ ))
مىگفت: (( درهم و دینار ندارم؛ اما نمىخواهم میوه نوبر را کسى پیش از تو خورد . ))
ابوالفضل
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 ساعت 12:02 ق.ظ
در بنى اسرائیل، قحطى افتاد . مردم چارهاى ندیدند جز آن که به خداى رو آورند و باران از او خواهند . چندین بار نماز باران خواندند و از خدا باران خواستند؛ اما هیچ ابرى در آسمان پدیدار نشد . موسى (ع) علت را از خداوند پرسید . وحى آمد که اى موسى!در میان شما، سخن چینى است که دعاى شما را باطل مىکند و تا او در میان شما است، دعایتان را اجابت نکنم.
موسى (ع) گفت: بار خدایا!او را به ما بشناسان تا از میان خویش، بیرون افکنیم . باز وحى آمد:اى موسى!من دشمن سخن چینى هستم، آن گاه خود سخن چینى کنم و عیب کس را با تو بگویم!؟ موسى گفت: پس تکلیف چیست؟ وحى آمد که همه توبه کنند و نمام نباشند . چون همه از سخن چینى توبه کردند، خداوند باران فرستاد .
ابوالفضل
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 ساعت 12:02 ق.ظ