نتیجه تحمیل عبادت

مـردى بـا آن کـه پـدرش از مـؤمنان بود, خدا و معاد را انکار مى کردوبه هیچ یک از اصول و فروع مذهبى پاى بند نبود.
شخصى از او پرسید:چه شده است که با داشتن چنین پدر مؤمن و با تقوایى , توچنین از آب در آمدى ؟ مـرد جـواب داد: اتـفـاقـاپدرم باعث شده است که چنین باشم .
یادم مى آید زمانى که هنوز کودک نـوپـایـى بـودم , هر سحر, پدرم با زور مرااز خواب بیدار مى کرد تا وضو بگیرم و مشغول نماز و دعا شـوم .
ایـن کـاراو آن قـدر بـر مـن سنگین و طافت فرسا مى آمد که کم کم از عبادت و نمازمتنفر گردیدم و با آن که سال ها از آن ماجرا مى گذرد, هنوز به هیچ یک ازمقدسات و معتقدات مذهبى , علاقه اى ندارم .

کودکان را قرآن بیاموزید

 

زمـانـى کـه فرزدق

در دوران کودکى , همراه پدرش به حضورامام على (ع ) رسید, امام از پدرش سؤال کرد: این پسرکیست ؟ جواب داد: او فرزند من است و همام نام دارد.
پـدر فـرزدق در ادامه سخنش گفت : شعر و کلام عرب را آن چنان به او آموختم که مهارت کامل در این فن دارد.
آن مـرد انتظار داشت که فرزندش مورد تشویق امام (ع ) قرار بگیرد,ولى امام (ع ) که افتخار کودک مسلمان را در فراگیرى قرآن مى دانست فرمود: اگر قرآن را به او یاد مى دادى برایش بهتر بود.
فـرزدق وقتى این سخن امام را شنید به فکر فرو رفت .
کلام امام (ع )در قلبش نشست و این سخن همیشه در خاطرش ماند.
از آن لحظه خودش را مقید کرد تا وقتى قرآن را حفظ نکند آرام ننشیند.
چنین نیزکرد و قرآن را کاملا حفظ نمود

کودک حقیقت بین

خداوند پیغمبر را مامور نمود تا خویشاوندانش را به آیین خودبخواند.
پـیامبر(ص ) به على بن ابى طالب که آن روز هنوز به سن بلوغ نرسیده بود, دستور داد که غذایى آمـاده کـنـد, سـپـس چهل وپنج نفر ازسران بنى هاشم را دعوت نمود تا در ضمن پذیرایى از آنها, رازنهفته اش را آشکار سازد, ولى متاسفانه پس از صرف غذا, پیش از آن که سخنى بگوید, ابولهب بـا سـخـنـان سـبـک و بـى اساس خود, آمادگى مجلس را براى طرح موضوع رسالت از بین برد.
پیامبر(ص ) مصلحت را در آن دید که طرح موضوع را به روز بعد موکول سازد.
روز بـعد نیز برنامه خود را تکرار کرد و با ترتیب دادن ضیافتى دیگر, پس از صرف غذا, رو به سران قـوم نـمـود و سـخـن خـود را بـاسـتایش خدا و اعتراف به وحدانیت وى آغاز کرد و فرمود: هیچ کـس بـراى کسان خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام نیاورده است .
من براى شما خیر دنیا و آخرت آورده ام .
کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود تا برادر و وصى و جانشینم میان شما باشد.
سـکـوتـى سنگین مجلس را فراگرفت .
یک مرتبه على (ع ) سکوت رادر هم شکست , برخاست و با لحنى قاطع عرض کرد: اى پیامبر خدا,من آماده پشتیبانى از شما هستم .
پـیـامـبـر دستور داد تا وى بنشیند و سپس گفتار خود را تا سه بارتکرار نمود که هر بار کسى جز عـلـى (ع ) پـاسخ نگفت .
آن گاه پیامبر(ص )رو به خویشاوندان خود نمود و گفت : اى مردم , این جوان , برادرووصى و جانشین من است میان شما.